اشاره: متنی که پیش روی شما است تر جمه سخنرانی دکترحسن ترابی است در جمع اساتید برجسته اسلام‌شناس و شرق شناس «مرکز پژوهش‌های اسلام و غرب» و «دانشگاه فلوریدا» که در سال 1992 ایراد شده است. اما علی رغم گذشت بیش از دوازده سال از بحث ایشان خواننده به خوبی در می‌یابد که مباحث، کاملاً تازگی دارد و بحث و گفتگو پیرامون کلیه مطالب مورد بحث ایشان همچنان داغ است.
دکتر حسن ترابی متولد سال 1932 در سودان است. وی در سال 1955 موفق به اخذ مدرک لیسانس از دانشکده حقوق دانشگاه خارطوم شده است. و در سال 1957 مدرک فوق لیسانس را در رشته حقوق ا زدانشگاه لندن دریافت نموده است. و در سال 1964 مدرک دکترای حقوق خویش را از دانشگاه سوربن فرانسه اخذ نموده است. ایشان رهبر حزب ملی اسلامی سودان و یکی از برجسته‌ترین رهبران حرکت‌ اسلامی معاصر در جهان اسلام است.
و اینک متن سخنرانی دکتر ترابی:

خانم‌‌ها! آقایان!
اجازه بفرمایید سخن خویش را با این دعا آغاز کنم که: «خدایا از تو می‌خواهم آنچه را که ما درصدد انجام آن هستیم به عنوان یک عمل خالص و در راه رضای خویش بپذیری». بعد از این دعا خدمت همه شما عرض «سلام» دارم و در حقیقت نیز در طول مسیر نیویورک به فیلادلفیا احساس «سلامت» می‌کردم.
از من خواسته‌اند که حدود یک ساعت درباره اسلام، حکومت، سیاست و غرب سخنرانی کنم. پس خواهشمندم صبر بفرمایید.
من تلاش خواهم کرد موضوعات ذکر شده را در یک سیاق به هم پیوسته و ابتدا با پرداختن به عقیده اسلامی مورد بحث و بررسی قرار دهم.
علی رغم تمایلم به افراط در نظریه‌پردازی نمی‌توانم [در بحث مذکور] به سادگی و بی‌توجه از کنار عقیده اسلامی بگذرم. چون عقیده اسلامی همان تأثیری را که در گذر تاریخ اسلامی داشته است امروز هم دارا است و تاریخ از نو آغاز می‌شود. و برای شخصی که در پی پژوهش در حرکت این تاریخ است ضروری است ک تنها در کنار عقیده اسلامی توقفی داشته باشد بلکه از آن هم اطلاع کامل پیدا کند.
اصلاً جای شگفتی نیست که بنده اصل توحید را تنها صدرنشین این بحث قرار می‌دهم. چون توحید در مفهوم اسلامی آن تنها به مفهوم یکتا بودن خداوند نیست بلکه به معنی یکی بودن هستی و زندگی نیز هست. و معنای این وحدت هم این است که زندگی در کلیت خویش برنامه بندگی واحدی است که تمام اجزای اقتصادی ـ سیاسی و جنسیّتی آن یا به عبارت دیگر در مسایل عام و خاص خویش به هم پیوسته است. و این امر بدین معنا است که جامعه در حرکت خود کل واحدی تلقی می‌شود و در حقیقت هم این چنین است. پس توحید اصلی بنیادین است برای فهم اسلام چه در بعد نظری و چه در بعد عملی آن.
و علی رغم اینکه قرآن برای مسلمانان تبیین کرده است که دین بین دوجذبه دنیایی و آخرتی در حال حرکت است؛ مردم در واقعیت [خود] نسبت به بعد برتر و غیبی وجود بی‌توجهی کرده و تمام همّ خود را صرف بعد ملموس و محسوس زندگی کرده‌اند: بعدی که تمام تلاش انسان در آن فردی محض، قائم و معطوف به خود او و به دور از غایت الهی والایی است که در ورای آن قرار دارد. و از همین جا است که مثلاً مشاهده می‌کنید که فعالیت اقتصادی مردم تنها برای سود بیشتر و مصرف بیشتر است و لاغیر.
ذات قدرت و فرمانروایی به هدفی فی‌نفسه تبدیل شد و مردم برده جاه و مقامی شدند که این قدرت در اختیارشان می‌گذاشت در حالیکه این قدرت می‌بایست وسیله‌ای برای اعلای دین خداوند می‌بود. پس پیوندها میان جامعه به هم خورده و از هم فروپاشید و آن چیزی رخ نمود که همه شما از چگونگی جزئیات تاریخی آن در مسیحیت آگاه هستید. و نیک مطلع هستید که این فرایند چگونه به سکولاریزم منتهی شد: از هم پاشیدگی ارکان جامعه سپس رو درروی هم ایستادن کلیسا و حکومت یا کلیسا و مارکس یا کلیسا و انقلاب. رویارویی که به شکست دین و واپس خزیدن آن به چارچوب زندگی خصوصی و به آزاد شدن اقتصاد، سیاست و علم از اسارت آن انجامید.
ما به عنوان مسلمان معتقدیم که جریان‌های تاریخی بسیار به همدیگر شبیه هستند و مسلمانان باید از تجربه اهل کتاب که از نظر تاریخی مقدم بر آنها هستند درس بیاموزند. و این امری که در ابتدا به آن اشاره کردم در ابتدای تاریخ‌شان ]تارخ مسلمانان[ بر سر آنها نیز آمد: بعد از چهل سال از وفات پیامبر، قدرت، فردی شد. و مردم صرفاً برای دستیابی به مقام دنبالش می‌رفتند. فقها متوجه این امر شدند اما پاسخ و عکس العمل آنها در مقابل آن بذرهای سکولاریسم را کاشت: در مقابل عاری شدن فرمانروایی از مشروعیت لازم به سبب قائم بودنش به غصب و نیز استمرار موروثی آن، فقها اختیارات آن را محدود و او را از هرگونه نقشی در قانون گذاری محروم کرده و اجماع خود را در برگیرنده و جانشین اجماع امت کردند البته با علم به این واقعیت که اجماع در ترکیب اصول قبل از حکومت قرار داشت.
نظام مالیات را ـ جز زکاتی که در قرآن بدان تصریح شده بود ـ نپذیرفتند. از حکومت کناره گرفتند و از ارتباط با آن خودداری کردند و سیاست در پروژه‌های آنها که به علم و زهد محدود شده بود از کمترین جایگاه و سهمی برخوردار نشد. و در کنار اینها تلاش ایشان برای برقراری وحدت میان مسلمانان به دور از ساختار قدرت صورت می‌گرفت و بسیاری اوقات برای موفقیت این تلاش از تشکیل طریقت‌ها و اخوانیات سود می‌بردند.
با این وجود در اواخر دوره عباسی ما شاهد تحول و تکامل تدریجی یک الگوی سکولار هستیم که میان فرمانروایی دینی (مجسم در خلیفه) و فرمانروایی سیاسی جدایی می‌افکند. اما آنچه شایسته توجه و توقف بیشتری است این است که آن دسته از جوامع غیر عربی شاهد این تحول بودند که پیوندشان با روح دین سست بود و به طور کامل از آن سیراب نگشته بودند.
برای مثال در ترکیه جامعه تقسیم و طیف‌بندی شد. و این تقسیم‌بندی در قالب طریقت‌های صوفی ظاهر شد تا جائی که چیزی نمانده بود که این طریقت‌ها مانند کلیساها شکل رسمی به خود گیرند. که البته این رسمیت یافتنی ]و نماینده رسمی دین شدن[ هیچ پیوندی با اسلام ندارد. علاوه بر این طریقت‌های صوفی در مقابل تمام مسایلی که رنگ و بوی عصری داشتند ـ از جمله در مقابل چاپخانه ـ موضع منفی و مخالف داشتند. این موضع‌گیری‌ها در فراهم ساختن زمینه برای ظهور آتا ترک نقش بسزایی داشتند. آتا ترکی که تنها از وضعیت محلی و منطقه‌ای متأثر نبود بلکه سنت سکولار فرانسه هم نقطه شروع دیگری برای وی بود.
اما در بعد حوزه و زندگی عمومی، سکولاریسم از یک طرف و غریب ساختن اسلام از طرف دیگر به دست امپریالیسم غربی ـ که برای تفکیک ساختارهای مختلف اسلامی و نابود سازی موسسه‌های عمومی آن تلاش می‌کرد ـ صورت گرفت: قوانینی وضعی را تدوین نمودند و آنها را جایگزین شریعت کردند و موسسه‌های لائیک اعم از ارتش، دستگاه‌های خدمت‌گذاری مدنی و موسسات اقتصادی ایجاد کردند. در چنین اوضاع و احوالی عکس العمل طبیعی کناره‌گیری از اسلام و حرکت به سوی سکولاریسم بود در تمام موقعیت‌های مشابه [آنچه که در ترکیه رخ نمود].
اولین پاسخی که به مبارزه‌طلبی غربی داده شد عکس العملی بود در مقابل ورود استعمار و بدون بعد گسترده فکری. اما دیری نپایید که شعله این عکس‌العمل رو به خاموشی نهاد. پاسخ تکامل یافته‌تر عبارت بود از بیداری اسلامی معاصر. بعضی‌ها گمان کردند که این حرکت به جنبشی ا